لعنت به تــــــــــــــــو...
لعنت به تُـو که جنس ات خــــــراب است…
چرکیـن تر می شود …
هر بار صابون ات به دلم می خورد.....
صفحه اصلی | عناوین مطالب | تماس با من | پروفایل | قالب وبلاگ
لعنت به تُـو که جنس ات خــــــراب است…
چرکیـن تر می شود …
هر بار صابون ات به دلم می خورد.....
چــه زیبــاست وقتـی میفهمـی
انتظــارت را میـکشد ؛
کسـی زیــر ایـن گنبد کبــود
چــه شیــرین است
طعــم چنـد کلمــه کــه میگــوید :
کجــایــی …؟
گاهی فقط گاهی
با یک نگاه...
با یک نفس شاید
مواظبم بودی
پس بگذار و بگذر
نگران من نباش
خواستی بیا و مرا ببین
من هنوز تکیه به دیوار دلواپسی ایستاده ام
تو مقصری اگر من دیگر ” من سابق ” نیستم ! من را به من نبودن محکوم نکن ! من همانم که درگیر عشقش بودی ! یادت نمی آید ؟! من همانم ! حتی اگر این روز ها هر دویمان بوی بی تفاوتی بدهیم !
بودنت آزار می دهدمرا.. حتی در مجازی ترین دنیای امروزی.. “من”دلبسته ام به اسمی که میدانم می فهمدمرا من دلخوش کرده ام به دیدن نام تو با نبودنت” این دلخوشی کودکانه را از من نگیر”
اشک ها قطـره نیستنـد !
بلکه کلمـاتى هستنـد که مى افتنـد ....
فقط بخاطـر اینکه :
پیـدا نـمیکنند کسى را
که معنــى این کلمـات را بــفهمـد ... !!!
روزگاری خواهد رسید . . . به یاد خواهی آورد باهم بودن هایمان را . . . من آغوشت را می خواهم
همچنان که در آغوش دیگری خفته ای ، به یاد من ستاره ها را خواهی شمرد تا آرام شوی
دلت هوایم را خواهد کرد . . .
...
به یاد خواهی آورد خنده هایم را . . .
به یاد خواهی آورد اشک هایم را . . .
به یاد خواهی آورد آغوشم را
. . .
مطمئنم در آن لحظه در دلت می گویی :
اینـــجـــا جایــیــســـت
کـــه عشــقــبازی نمــی کنــنــد بــا هــم ...
بــا هــم بــا عــشــق بــازی میــکنــند...
تو را با آخرین و تلخ ترین سیگاری که با یادت کشیدم
به ته کفشم میسپارم
تو له شدی درست زیرِ پاهای عقلم ،
پایان داستان این حماقت عاشقانه
سیگارِ خودم را روشن میکنم و
با قدمهای سنگینم از نعش تو دور میشوم
امــــــــــروز می پیــــــــــــچیـــــــــدم
پازلـــــــــــــــهای دلـــــــــــــــم را...
دیــــــــدم کامــــــــــــل نمیـــــــشود
بــــــــــدون یــــــــــاد تــــــــــو...